میثاق طلبگی

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه بحث درباره تحقیق پیرامون حقیقت اعتبار


ادامه بحث درباره تحقیق پیرامون حقیقت اعتبار

  استاد میفرمایند:یکی از سوالاتی که فیلسوف باان مواجه است[1] این است که از مجموع ادراکاتی که ما در ذهن خود داریم چه مقدار از ان واقعیت را نشان میدهد و چه مقدار واقعیت را نشان نمیدهد

در ذیل این سوال مرحوم علامه طباطبایی میفرمایندما وقتی مفاهیمی که در ذهنمان است را برسی میکنیم به دید غیر دقیق و ابتدایی با سه دسته مفهوم مواجهیم


1.مفاهیمی که به عینه در عالم خارج موجود اند و نفس ما در عالم خارج از ان عکس برداری میکند[2] وبه دید ابتدایی نفس ما نسبت به ان منفعل است مثل سواد و بیاض و گرما


2.مفاهیمی که حکما معتقدند نفس ما اینها را میسازدولی ساختن ان به اختیار ما نیست بلکه تحت تاثیر بیرون نفس ما انرا میسازد و ریشه ای در واقع دارند بطوری که اگر بخواهیم در ان تغییری بدهیم قدرتی در تغییر دادن ان نداریم [3]که عبارتند از مفاهیمی چون علیت و حدوث و قدم ووجود و عدم و وحدت و کثرت پس این گروه خودش درواقع موجود نیست بلکه ریشه ان در خارج وواقع موجود است[4] لذا در حقیقت این گروه برزخی بین حقیقت و اعتبار است و نه حقیقت محض اند و نه اعتبار محض البته این نکته نیز قابل توجه است که این دسته از مفاهیم رفع و وضعش به دست ما نیست


3مفاهیمی[5] که وقتی برسی میکنیم میبینیم اینها ساخته انسان اند علی نحو اینکه ربطی به واقعیت ندارد و نفس ما وقتی اینها را میسازد ان را موجود فرض میکند [6]و گاهی قابل کم و زیاد شدن است وگاهی نیست وخودمان را نسبت به این مفاهیم فاعل میابیم نه منفعل

از بین سه دسته مذکور محل بحث ما دسته سوم  میباشد


مثال برای اعتبار به معنی الاخص

درادامه مرحوم علامه میفرمایند:


به عنوان مثال یکی از مفاهیم اعتباری انواع مجازات و استعارات است به عنوان مثال وقتی زید را به شیر تشبیه میکنیم و بعد اسم شیر را به زید اطلاق میکنیم اگر دقت کنیم در عالم پندار و توهم خودمان برای شیر یک مصداقی که واقعا مصداق شیر نیست فرض کردیم [7] که ربطی هم به خارج ندارد پس ذهن ما باقابلیت تولید استعاره تنها بوسیله فعالیت درونی اش(ونه بواسطه ارتباط با خارج برخلاف دسته اول و دوم) به دایره مفاهیمش اضافه کرده است .پس هرجا استعاره یا مجاز مرسل ادعایی داشتیم[8] حتما یک اعتباری در نفس گوینده بوده است بدین نحو که گوینده یک مصداق خلق کرده[9] و مفهومی به مجموعه مفاهیمش اضافه کرده[10] سپس همچنین استعمالی کرده است


 

مثالی دیگر از مفاهیم اعتباری به معنی الاخص اعتبار وجوب است این وجوب به معنی بایدو ضرورت دو معنی دارد

الف: به معنی رابطه تکوینی دو شی است که با ان قضیه شرطیه ضروریه میسازیم [11] که قابل تبدیل و تبدل نیست

وجوب به این معنی جزو مفاهیم دسته دوم است چراکه ماهیت خارجی ندارد لکن دارای مفهوم فلسفی است و ما مولد ان نبودیم بلکه کاشف ان بودیم

ب:وجوبی که در مقام عمل بکار میرود[12] این وجوب( باید) در عالم خارج نه خودش وجود دارد و نه منشاء انتزاع آن بلکه تنها این نفس ما است که انرا تولید میکند[13]

به عنوان مثال گرسنگی ما امری حقیقی است و غذا خوردن ما رافع گرسنگی است حقیقتا و بین غذا خوردن و رفع گرسنگی نیز رابطه ضرورت وجود دارد(که ما خالق این رابطه نیستیم بلکه کاشف آن هستیم) حال بین من (لابشرط)و غذا خوردن رابطه ضرورت برقرار نیست بلکه رابطه وجوب برقرار است که ما خالق آن هستیم[14]


 

مثالی دیگر از مفاهیم اعتباری به معنی الاخص حسن و قبح جزیی قبل الاجتماع[1] است [2]

ماخیلی از کارها را دوست داریم وآنرا برای خود بصورت باید تلقی میکنیم ودر اثر بایدی تلقی کردن ان  صفتی برای ان کار تولید میکنیم و به آن میگوییم کارخوب [3] پس حسن و قبحی که صفت فعل قرار میگیرد بریده از مدرٍک قرار داده میشود و گفته میشود فلان فعل حسن یا قبیح و منشاء ان حسن و قبح ادراک ملایمت یا ناملایمت است پس اعتباری است لذا نتیجه تصرف نفس ما در ادراکاتمان است وآنچه حقیقی است و ما حقیقتا ادراک میکنیم یک نسبتی است بین من و فعلی خاص که میشود ملایمت داشتن یا نداشتن چیزی با من اما اگر من را بریدیم و گفتیم ان کار خوب یا بد است این میشود اعتبارو این اعتبار انقدر پررنگ میشود که ما به اشتباه خوب بودن یا بد بودن ان امر را مفروض میگیریم و بعد فعل دیگران را با ان مقایسه میکنیم و میگوییم دیگری کارهای بد انجام میدهد غافل از اینکه دیگری شاید کارهایی که میکند نسبت به خودش خوب است و نسبت به ما بد است.



[1] قبل از تشکیل جامعه

[2] مادر اینجا یک مفهوم حسن یا قبح حقیقی را که امری تکوینی و نسبی است از مدرک جدا میکنیم و برایش یک فرد اعتباری خلق میکنیم

[3] لازم به ذکر است که ما نمیخواهیم بگوییم کارهای خوب به واقع ربطی ندارد بلکه میخواهیم بگوییم خوب بودنشان صفت واقع نیست بلکه صفت ماست لکن ما اشتباها این صفت خویش را به واقع نسبت میدهیم به عنوان مثال ما به عنوان یک ادم از خوردن گوشت لذت میبریم حال دربیان  بجای اینکه بگوییم من از گوشت لذت میبرم میگوییم خوردن این غذا نیکوست لذا نیکو و خوب بودن را یک صفت واقعی برای ان کار قرارمیدهیم و بعدا این قضاوت را به دیگران سرایت میدهیم ووقتی به دیگری که گوشت دوست ندارد میرسیم به او میگوییم بد سلیقه چراکه گوشت بسیار خوب و لذیذ است درحالیکه واقع این است که ما خوب بودن گوشت را کشف نکردیم بلکه مکشوف ما ملایمت گوشت با من بود



[1] چون فلسفه مکلف به شناخت حقایق اشیاء است

[2] درلسان فلاسفه به ان ماهیات یا مقولات عشر گویند

[3] مقولات ثانی فلسفی

[4] بهعبارت دیگر ما به ازاء خارجی ندارند لکن منشاء انتزاع خارجی دارند وگرچه عروض انها ذهنی است لکن منشاء انتزاع انها خارجی است

[5] مفاهیم اعتباری به معنی الاخص

[6] عبارت اخری:مفاهیمی که نفس ما برای انها در عالم خودش مصداقی خلق میکندو بعد با انها معامله امر حقیقی وموجود میکند

[7] تعبیرسکاکی دربلاغت:یک فرد ادعایی به افراد شیر اضافه کردیم

[8] چیزی را جایی مجازا بکار میبریم از این باب که میخواهیم ادعا کنیم که این مصداق ان است واقعا

[9] این اتفاق عموما در جوامع بسیط دیده نمیشود بلکه در جوامع متمدن قابل رویت است و میتوان به عنوان یکی از شاخصه های تمدن از ان نام برد

[10] مثلا در شعر سروی چوتو بوستان ندارد ابتدا اعتبار کرده که محبوبش در کمالات مثل قد و خوشرویی مانند سرو است سپس ادعا میکند بوستان چنین سروی ندارد

[11] کلما کان الف کان ب مثلا میگوییم هرگاه سه خط را درکنار هم جوری قرار دادیم که همدیگر را قطع میکردند یک شکل سه ضلعی بوجود میاید که مجموع زوایای داخلیش 180است

[12] مثال:من واجب است و باید امروز به مدرسه بروم

[13] شرح عملیات تولید:رابطه تحصیل علم و مدرسه رفتن رابطه ای وجوبی است حال شخص این بایدی که بین دوواقعیت خارجی است را برمیدارد و به خودش و ان کار نسبت میدهدو میگوید من باید این کار را انجام بدهم (ایجاد وجوب بین وجود ذهنی خودمان و وجود ذهنی کارمان)لذا یک فردومصداق برای وجوب ساخت(کما اینکه در مثال شجاع و شیر برای شیر مصداق جدید ساختیم) فردی که برخلاف فرد وجوب و ضرورت در معنی اول به دست ما قابل کم و زیاد است

[14] چراکه آن صفت قابل رفع ووضع است

[15] قبل از تشکیل جامعه

[16] مادر اینجا یک مفهوم حسن یا قبح حقیقی را که امری تکوینی و نسبی است از مدرک جدا میکنیم و برایش یک فرد اعتباری خلق میکنیم

[17] لازم به ذکر است که ما نمیخواهیم بگوییم کارهای خوب به واقع ربطی ندارد بلکه میخواهیم بگوییم خوب بودنشان صفت واقع نیست بلکه صفت ماست لکن ما اشتباها این صفت خویش را به واقع نسبت میدهیم به عنوان مثال ما به عنوان یک ادم از خوردن گوشت لذت میبریم حال دربیان  بجای اینکه بگوییم من از گوشت لذت میبرم میگوییم خوردن این غذا نیکوست لذا نیکو و خوب بودن را یک صفت واقعی برای ان کار قرارمیدهیم و بعدا این قضاوت را به دیگران سرایت میدهیم ووقتی به دیگری که گوشت دوست ندارد میرسیم به او میگوییم بد سلیقه چراکه گوشت بسیار خوب و لذیذ است درحالیکه واقع این است که ما خوب بودن گوشت را کشف نکردیم بلکه مکشوف ما ملایمت گوشت با من بود

ا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی