میثاق طلبگی

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه ای جامع از مقدمه مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان(2/پایانی)



نقص و انحراف مشترک تمام مسلک هاى تفسیرى یاد شده

و خواننده عزیز اگر در این مسلک هائى که درباره تفسیر برایش نقل کردیم دقت بفرماید، خواهد دید که همه در این نقص (که نقص ‍ بسیار بزرگى است ) شریکند

که:  آنچه از ابحاث علمى و یا فلسفى بدست آورده اند، بر قرآن کریم تحمیل نموده اند، بدون اینکه مدالیل آیات بر آنها دلالت داشته باشد، و در نتیجه تفسیر اینان نیز تطبیق شده ، و تطبیق خود را تفسیر نام نهادند، و حقایق قرآن را به صورت مجاز دراورده و تنزیل عده ای از ایات را تاویل کرده اند[1] و لازمه این انحراف - (همانطور که در اوائل گفتار اشاره کردیم ) این شد که قرآنى که خودش را به (هدى للعالمین )، و (نورا مبینا)، و (تبیانا لکل شى ء)، معرفى نموده ، هدایت نباشد، مگر به کمک غیر خودش ، و بجاى نور مبین مستنیر به غیرش باشد، از غیر خودش ‍ نور بگیرد، و بوسیله غیر خودش بیان شود، حالا آن غیر چیست ؟ که ما را بسوى قرآن هدایت مى کند، و به قرآن نور و بیان میدهد؟ ، و اگر آن علمى که بزعم آقایان نوربخش و مبین قرآن و هادى بسوى آنست ، و خودش مورد اختلاف شد، (که مورد اختلاف هم شده ، و چه اختلاف شدیدى ) آیا مرجع چه خواهد بود؟!



عدم ابهام و اغلاق در مفاهیم آیات و منشاء اختلافات

و در میان همه آیات قرآن  حتى یک آیه نمى یابیم که در مفهومش اغلاق باشد، بطوریکه ذهن خواننده در فهم معناى آن دچار حیرت و سرگردانى شود، و چطور چنین نباشد و حال آنکه قرآن فصیح ترین کلام عرب است ، و ابتدائى ترین شرط فصاحت این است که اغلاق نداشته باشد، و حتى آن آیاتى هم که جزو متشابهات[2] قرآن بشمار مى آیند، مانند آیات نسخ شده ، و امثال آن ، در مفهومش غایت وضوح و روشنى را دارد، و تشابهش بخاطر این است که مراد از آن را نمیدانیم ، نه اینکه معناى ظاهرش نامعلوم باشد.
پس این اختلاف از ناحیه معناى کلمات پیدا نشده ، بلکه همه آنها از اختلاف در مصداق کلمات پیدا شده ، و هر مذهب و مسلکى کلمات و جملات قرآن را بمصداقى حمل کرده اند، که آن دیگرى قبول ندارد، این از مدلول تصورى و تصدیقى کلمه ، چیزى فهمیده ، و آن دیگرى چیزى دیگر.

 

علت سبقت معانى مادى کلمات وضع شده به ذهن

انس و عادت، باعث میشود که ذهن آدمى در هنگام شنیدن یک کلمه ، و یا یک جمله ، به معناى مادى آن سبقت جوید، و قبل از هر معناى دیگر، آن معناى مادى و یا لواحق آن به ذهن در آید، و ما انسانها از آنجائیکه بدنهایمان ، و قواى بدنیمان ، مادام که در این دنیاى مادى هستیم ، در ماده غوطه ور است ، و سر و کارش همه با ماده است ، لذا مثلا اگر لفظ حیات ، و علم ، و قدرت ، مى شنویم ، فورا معناى مادى اینها به ذهن ما در مى آید، همان معنائى که از این کلمات در خود سراغ داریم .
و همچنین وقتى کلمات آسمان ، و زمین ، و لوح ، و قلم ، و عرش ، و کرسى ، و فرشته ، و بال فرشته ، و شیطان ، و لشگریان او، از پیاده نظام ، و سواره نظامش را مى شنویم ، مصادیق طبیعى و مادى آن به ذهن ما سبقت میجوید، و قبل از هر معناى دیگرى داخل در فهم ما مى شود.
و چون مى شنویم که میگویند: خدا عالم را خلق کرده ، و یا فلان کار را کرده ، و یا بفلان چیز عالم است ، و یا فلان چیز را اراده کرده ، و یا خواسته ، و یا مى خواهد، همه اینها را مانند خلق ، و علم ، و اراده ، و مشیت ، خودمان مقید بزمانش مى کنیم ، چون معهود در ذهن ما این است که خواسته ماضى و مربوط به گذشته است ، و میخواهد مضارع و مربوط به آینده است ، درباره (خواسته و میخواهد) خدا همین فرق را مى گذاریم .
باز وقتى مى شنویم که خدایتعالى مى فرماید: (و لدینا مزید) نزد ما بیشتر هم هست ، و یا مى فرماید:
(لاتخذناه من لدنا)، (از نزد خود مى گیریم نه از میان شما) و یا مى فرماید: (و ما عند الله خیر)، (آنچه نزد خدا است بهتر است ، و یا مى فرماید) (الیه ترجعون )، (به نزد او بر مى گردید)، فورا بذهنمان مى رسد که کلمه (نزد) همان معنائى را درباره خدا مى دهد، که درباره ما مى دهد، و آن عبارت است از حضور در مکانى که ما هستیم .
و چون مى شنویم که مى فرماید:
(و اذا اردنا ان نهلک قریه ، امرنا مترفیها) (چون بخواهیم قریه اى را هلاک کنیم بعیاشهایش دستور مى دهیم که ...، و یا مى شنویم که مى فرماید: (و نرید ان نمن ) اراده کرده ایم که منت نهیم ...، و یا مى شنویم که مى فرماید: یرید الله بکم الیسر، خدا آسانى براى شما اراده کرده )، فورا به ذهنمان مى رسد که اراده خدا هم از سنخ اراده ما است ، و از این قبیل کلمات را وقتى مى شنویم ، مقید به آن قیودى مى کنیم که در خود ما مقید به آنها است .
چاره اى هم نداریم ، براى اینکه از روز اول که ما ابناء بشر لفظ، (چه فارسى چه عربى و چه هر زبانى دیگر) را وضع کردیم ، براى این وضع کردیم که موجودى اجتماعى بودیم ، و ناگزیر بودیم ، منویات خود را به یکدیگر بفهمانیم ، و فهماندن منویات وسیله اى مى خواهد، لذا با یکدیگر قرار گذاشتیم قبلا که هر وقت من صداى (آب ) را از خود در آوردم ، تو بدان که من آن چیزى را میگویم ، که رفع تشنگى مى کند، و به همین منوال الفاظ دیگر).
و زندگى اجتماعى را هم حوائج مادى به گردن ما گذاشت ، چون منظور از آن این بود که دست به دست هم داده ، هر یک ، یکى از کارهاى اجتماع را انجام دهیم ، تا به این وسیله استکمال کرده باشیم ، و کارهاى اجتماعى همه مربوط به امور مادى ، و لوازم آنست ، ناگزیر الفاظ را وضع کردیم ، براى مسمى هائى که غرض ما را تاءمین مى کند، روى این جهت هر لفظى را که مى شنویم ، فورا معناى مادیش به ذهنمان مى رسد.

 

مقدمه :

دلالت الفاظ موضوعه با تغییر شکل موضوع له تغییر نمى یابد

لکن باید این را هم بدانیم که اگر ما الفاظ را وضع کردیم ، براى آن چیزى وضع کردیم که فلان فائده را بما مى دهد، حالا اگر آن چیز شکل و قیافه اش تغییر کرد، مادام که آن فائده را مى دهد، باز لفظ نام برده ، نام آن چیز هست

توضیح اینکه : اشیائى که ما براى هر یک نامى نهاده ایم از آنجا که مادى هستند، محکوم به تغیر و تبدلند، چون حوائج آدمى رو به تبدل است ، و روز به روز تکامل مى یابد، مثلا کلمه چراغ را ما در اولین روزى که بزبان جارى کردیم ، بعنوان نام یک ظرفى بود، که روغن در آن مى ریختیم ، و فتیله اى در آن روغن مى انداختیم ، و لبه فتیله را از لبه ظرف بیرون گذاشته ، روشن مى کردیم ، تا در شب هاى تاریک پیش پاى ما را روشن کند، و هر وقت کلمه (چراغ ) به زبان مى آوردیم شنونده چنین چیزى از آن مى فهمید، ولى روز بروز در اثر پیشرفت ما، چراغ هم پیشرفت کرد، و تغییر شکل داد، تا امروز که بصورت چراغ برق در آمد، بصورتى که از اجزاء چراغ اولیه ما، هیچ چیز در آن وجود ندارد، نه ظرف سفالى آن هست ، نه روغنش ، و نه فتیله اش ، ولى در عین حال باز به لامپ میگوئیم چراغ ، براى چه ؟ براى اینکه از لامپ همان فائده را مى بریم که از پیه سوز سابق مى بردیم .
و همچنین کلمه میزان یا ترازو، که در اولین روزیکه آنرا بزبان آوردیم ، طبق قرار قبلى براى ، این آنرا وضع کردیم ، که شنونده از آن چیزیرا بفهمد که کالا و اجناس ما بوسیله آن سنجیده مى شود، ولى امروز آلاتى درست کرده ایم ، که با آن حرارت ، و برودت ، را هم مى سنجیم ، پس این هم میزان هست ، چیزیکه هست میزان الحرارة است ، و همچنین کلمه سلاح که در روز اول چوب و چماق بود، بعدا شمشیر و گرز شد، و امروز توپ و تفنگ شده است .
پس بنابراین هر چند که مسماى نامها تغییر کرده ، بحدى که از اجزاء سابقش نه ذاتى مانده ، و نه صفاتى ، و لکن نامها همچنان باقى مانده است ، و این نیست مگر بخاطر اینکه منظور روز اول ما از نام گذارى ، فائده و غرضى بود که از مسماها عاید ما مى شد، نه شکل و صورت آنها، و مادام که آن فائده و آن غرض حاصل است ، اسم هم بر آن صادق است ، در نتیجه مادام که غرض سنجش ، و نورگیرى ، و دفاع ، و غیره باقى است نام میزان ، و چراغ ، و اسلحه ، نیز باقى است .

 

نتیجه:

جمود مقلدین از اصحاب حدیث به ظواهر آیات و رد بر آنها

بنابراین باید توجه داشته باشیم ، که ملاک و مدار در صادق بودن یک اسم ، و صادق نبودن آن ، موجود بودن غرض ، و غایت ، و موجود نبودن آنست ، و نباید نسبت به لفظ اسم جمود به خرج داده ، و آن را نام یک صورت بدانیم ، و تا قیامت هر وقت چراغ میگوئیم ، باز همان پیه سوز را اراده کنیم .
اما متاءسفانه انس و عادت نمیگذارد ما این توجه را داشته باشیم ، و همین باعث شده که مقلدین از اصحاب حدیث ، چون فرقه حشویه ، و مجسمه ، به ظواهر آیات جمود کرده ، و آیات را به همان ظواهر تفسیر کنند، گو اینکه این جمود، جمود بر ظواهر نیست ، بلکه جمود بر انس و عادت است در تشخیص مصادیق .
و در بین خود ظواهر، ظواهرى هست که این جمود را تخطئه مى کند، و روشن مى سازد که اتکاء و اعتماد کردن در فهم معانى آیات ، بر انس و عادت ، مقاصد آیات را در هم و بر هم نموده ، امر فهم را مختل میسازد، مانند آیه :
(لیس کمثله شى ء)، و آیه : (لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر)، و آیه : (سبحان الله عما یصفون )، چون اگر درک خدا، چون درک ما باشد، او مثل ما خواهد بود، در حالى که آیه اولى میگوید: او مثل ندارد، و آیه سومى او را از آنچه که ما درباره اش بگوئیم ، منزه مى دارد.
و همین جهت باعث شده که دیگر مردم در درک معانى آیات ، به فهم عادى و مصداقهاى ماءنوس در ذهن اکتفاء نکنند، همچنانکه دور بودن از خطا و به دست آوردن مجهولات ، انسان را وادار کرده تا دست به دامان بحثهاى علمى شود، و تجویز کند که بحث را در فهم حقایق قرآن و تشخیص مقاصد عالیه آن دخالت دهد.

 

دو راهى استفاده از علم براى درک حقائق قرآن و جمود به ظواهر آن

از یکسو ناگزیر بود دنبال علم تفسیر برود، و حقایق قرآن را با ذهنى ساده ، نه با عینک معلومات شخصى ، مو شکافى کند، و از سوى دیگر در فهم معانى آیات ، به فهم عادى و مصداق ماءنوس در ذهن خود قناعت ننموده ، و در مثل کلمه (چراغ ) را حمل بر پیه سوز نکند، چون اگر از روز اول مى خواست بفهم عادى خود قناعت کند، دنبال علم نمى رفت ، و اگر دو دستى دامن علم را چسبید، براى این بود که فهمید فکرش بدون بحث علمى مصون از خطاء نیست ، علاوه بر اینکه فکر عادى به تنهائى مجهولات را براى انسان کشف نمیکند.
بر سر این دو راهى ، کمتر کسى مى تواند راه میانه را برود و در عین اینکه به ذیل ابحاث علمى متمسک مى شود، نتائج حاصله را بر قرآن تحمیل نکند، چون فهمیدن حقایق قرآن ، و تشخیص مقاصد آن ، از راه ابحاث علمى دو جور است
.

 

دو روش براى فهم حقائق قرآن

یکى اینکه ما در مسئله اى که قرآن متعرض آنست ، بحثى علمى ، و یا فلسفى را آغاز کنیم ، و همچنان دنبال کنیم ، تا حق مطلب برایمان روشن و ثابت شود، آنوقت بگوئیم : آیه هم همین را میگوید، این روش هر چند که مورد پسند بحثهاى علمى و نظرى است ، و لکن قرآن آن را نمى پسندد.


دوم اینکه براى فهم آن مسئله ، و تشخیص مقصود آن آیه ، از نظائر آن آیه کمک گرفته ، منظور از آیه مورد نظر را بدست آوریم ، (آنگاه اگر بگوئیم علم هم همین را مى گوید عیبى ندارد)، و این روشى است که میتوان آنرا تفسیر خواند، خود قرآن آن را مى پسندد، چون قرآن خود را تبیان کل شى ء میداند، آنوقت چگونه ممکن است که بیان خودش نباشد، قرآن خود را هدایت مردم و بیناتى از هدى ، و جدا سازنده حق از باطل معرفى نموده ، مى فرماید:
(هدى للناس ، و بینات من الهدى ، و الفرقان )، آنوقت چطور ممکن است هدایت ، و بینه ، و فرقان ، و نور مردم در تمامى حوائج زندگیشان باشد، ولى در ضرورى ترین حاجتشان که فهم خود قرآن است ، نه هدایت باشد، و نه تبیان ، و نه فرمان ، و نه نور؟.
قرآن بتمامى افرادى که در راه خدا مجاهدت مى کنند مژده داده ، که ایشان را به راه هاى خود هدایت مى کند، و فرموده :
(و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا)، آنوقت در مهم ترین جهادشان که همانا فهم کلام پروردگارشان است ، ایشان را هدایت نکند؟ (و به فرضیات علمى احاله کند)، و چه جهادى اعظم از مجاهدت در فهم کتاب خدا، و چه سبیلى بهتر از سبیل قرآن بشر را بسوى او هدایت میکند؟! و آیاتى که قرآنرا چنین معرفى مى کند بسیار است ، که انشاءالله در بحث محکم و متشابه ، در اوائل سوره آل عمران به همه آنها اشاره نموده ، در اطرافش بحث مفصل مى کنیم .

 

طریقه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه اهل البیت علیه و السلام در تفسیر قرآن

باقى میماند طریقه اینکه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و امامان اهل بیت او در تفسیر سلوک نموده اند، رسولى که خدا قرآن را نخست به او تعلیم کرده ، و او را معلم سایرین قرار داده ، و فرموده : (نزل به الروح الامین ، على قلبک )، (روح الامین آنرا بر قلب تو نازل کرده )، و نیز فرموده : (و انزلنا الیک الذکر، لتبین للناس ما نزل الیهم )، (ما کتاب را بر تو نازل کردیم ، تا براى مردم بیان کنى ، که چه چیز براى آنان نازل شده )...، و نیز فرموده : (یتلوا علیهم آیاته ، و یزکیهم ، و یعلمهم الکتاب و الحکمه )، (آیات آنرا بر شما میخواند و شما را تزکیه نموده ، کتاب و حکمت را تعلیمتان مى دهد)....
و امامان اهل بیت که رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم ایشانرا در حدیث مورد اتفاق بین شیعه و سنى
(انى تارک فیکم الثقلین ، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا، کتاب الله و عترتى ، اهل بیتى ، و انهما لن یفترقا، حتى یردا على الحوض )، من دو چیز گران در شما جانشین مى گذارم ، که مادام به آن دو تمسک جوئید، ابدا بعد از من گمراه نمى شوید، یکى کتاب خدا، و یکى عترتم اهل بیتم را، و این دو حتى چشم بر هم زدنى از یکدیگر جدا نمى شوند، تا کنار حوض بر من درآیند)، منصوب براى چنین مقامى کرده ، و خدا هم تصدیقش کرده ، که فرموده : (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا)، و نیز علم به قرآن را از غیر ایشان که مطهرین اند نفى کرده ، و فرموده : (انه لقرآن کریم ، فى کتاب مکنون ، لا یمسه الا المطهرون )، (به درستى که این قرآن کتابى است کریم و خواندنى در کتابى مکنون که احدى جز مطهرین با آن تماس ندارد).
این پیغمبر و این امامان اهل بیت علیهم السلام ، طریقه شان در تعلیم و تفسیر قرآن کریم ، بطوریکه از احادیث تفسیرى آنان بر مى آید، همین طریقه اى است که ما بیان کردیم ، و ما بزودى آن احادیث را در ضمن بحث هاى روایتى این کتاب از نظر خواننده عزیز مى گذرانیم ، آنوقت خواهید دید که هیچ اهل بحثى در آن همه روایت حتى به یک حدیث برنمیخورد، که رسولخدا و یا ائمه اهل بیت علیهم السلام در تفسیر آیه اى از حجت و برهانى علمى و نظرى و یا فرضیه اى علمى کمک گرفته باشند.

فرمایشات پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم درباره قرآن کریم

و چطور ممکن است چنین کارى کرده باشند؟ با اینکه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم درباره قرآن کریم فرمود: (وقتى فتنه ها چون پاره هاى شبى دیجور راه خدا و راه نجات را بر شما مشتبه کردند، در آن هنگام بر شما باد بقرآن ، که او شافعى است ، که شفاعت و وساطتش امضاء شده ، و شکوه گرى از نقائص بشر است که خدا او را تصدیق کرده ، هر کس آن را به عنوان کارنامه پیش ‍ روى خود بگذارد، تا به آن عمل کند، او وى را به سوى بهشت مى کشاند، و هر کس آن را پشت سر اندازد، و به برنامه هائى دیگر عمل کند، همان قرآن او را از پشت سر به سوى آتش مى راند.
على علیه السلام هم (به طوریکه در نهج البلاغه آمده ) مى فرماید: (قرآن چنین است که پاره اى از آن پاره اى دیگر را بیان میکند، و بعضى از آن شاهد بعضى دیگراست )....
و این یگانه راه مستقیم و روش بى نقصى است که معلمین قرآن و هادیان آن ، ائمه علیهم السلام پیموده اند.

 

روش مرحوم علامه در این تفسیر


و ما نیز بیارى خداى سبحان روش تفسیرى خود را به همین طرز قرار مى دهیم ، و از آیات قرآن در ضمن بیاناتى بحث مى کنیم ، و بهیچ وجه بحثى نظرى ، و فلسفى ، و یا به فرضیه اى علمى ، یا مکاشفه اى عرفانى ، تکیه نمى کنیم .
و نیز در این تفسیر در جهات ادبى قرآن بیش از آن مقدارى که در فهم معنا از اسلوب عربى محتاج به آن هستیم ، و تا آن نکته را بیان نکنیم از اسلوب عربى کلام آن معنا را نمى فهمیم ، و یا مقدمه اى بدیهى ، و یا مقدمه اى علمى که فهم اشخاص در آن اختلاف ندارد، ذکر نمى کنیم .

ویژگى تفسیر المیزان

نتیجه این طریقه از تفسیر این شده که در تمامى این کتاب و در تفسیر همه آیات قرآنى یک بار هم نمى بینى که آیه اى را بر معنائى خلاف ظاهر حمل کرده باشیم ، پس در این کتاب تاءویلى که دیگران بسیار دارند نمى بینى ، بله تاءویل به آن معنائى که قرآن در چند جا اثباتش مى کند، به زودى خواهى دید که آن تاءویل اصلا از قبیل معانى نیست .
سپس در هر چند آیه بعد از تمام شدن بحثها و بیانات تفسیرى ، بحث هائى متفرق از روایات قرار داده ایم ، و در آن به آن مقدار که بر ایمان امکان داشت ، از روایات منقوله از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین هم از طرق عامه و هم خاصه ایراد نموده ایم ، و اما آن روایاتى که از مفسرین صحابه و تابعین چیزى نقل مى کند، در این کتاب نقل نکردیم ، براى این که صرف نظر از اینکه روایاتى است در هم و بر هم ، کلام صحابه و تابعین حجیتى براى مسلمانان ندارد، (مگر روایاتى که بعنوان موقوفه نقل شده است ).
و بزودى اهل بحث اگر در روایات منقوله از ائمه علیهم السلام دقت بفرمایند مطلع خواهد شد که این طریقه نوینى که بیانات این کتاب بر آن اساس نهاده شده ، طریقه اى جدید نیست ، بلکه قدیمى ترین طریقه اى است که در فن تفسیر سلوک شده ، و طریقه معلمین تفسیر سلام الله علیهم است .
البته در خلال این کتاب بحث هاى مختلف فلسفى ، و علمى ، و تاریخى ، و اجتماعى ، و اخلاقى ، هست ، که در آنها نیز به مقدار وسعمان بحث کرده ایم ، و در همه این بحث ها به ذکر آن مقدماتى که سنخیت با بحث داشته اکتفاء نموده ، و از ذکر مقدماتى که مقدمیت ندارد، و خارج از طور بحث است خوددارى نمودیم .
و سداد و رشاد را از خدایتعالى مسئلت مى نمائیم که بهترین یاور و راهنمااست .
فقیر الى الله محمد حسین طباطبائى



[1] مقتضاى آنچه در تبیین واژه «تنزیل» و «تأویل» و کاربرد قرآنى آنها گذشت ، این است که مقصود از «تنزیل» ، ظاهر قرآن و مقصود از «تأویل» باطن قرآن است ، جالب توجه است که در روایتى از امام باقر علیه السلام به این معنا تصریح شده است :
ظَهرُهُ تَنزیلُهُ ، وبَطنُهُ تَأویلُهُ ، مِنهُ ما قَد مَضى‏ ، ومِنهُ ما لَم یَکُن(برگرفته از کتاب شناخت‌نامه قرآن برپایه قرآن و حدیث توسط ملخص)

[2] آیات متشابه از نظر علّامه طباطبایی آیاتی هستند که در وهله اول برای مخاطب از نظر مفهوم مشتبه می باشند و برای رفع تشابه باید به محکمات برگردانند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی